از نامه های جبران خلیل جبران به ماری هسکل
ماری دلبندم ، یک ترانه ی کهن عرب این گونه آغاز می شود : " فقط خداوند و خود من آن چه را که در قلبم می گذرد ، می دانیم" .
امروز ، پس از خواندن آن چه برایم نوشته ای ، می توانم به این ترانه چنین بیفزایم : فقط خداوند ، من و ماری آن چه را که در قلبم می گذرد ، می دانیم. دوست دارم سینه ام را بشکافم ، قلبم را از آن بیرون بکشم و در دستانم بگیرم تا همه بتوانند آن را ببینند. زیرا انسانی که خود برای خویشتن آشکار می کند، آرزویی شگرف تر از آن ندارد که دیگران درکش کنند. همه ی ما اشتیاق دیدن نوری را داریم که پشت در است،دوست داریم این نور به میان اتاق ، به پیش روی همه بیاید.
جبران خلیل جبران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر