۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

خوش اقبالی؟ یا بد اقبالی؟



یک داستان قدیمی چینی هست ، که می گوید :
کشاورزی پیر از یک اسب برای کشت و کار در مزرعه اش استفاده می کرد. یک روز اسب فرار کرد و زمانیکه همسایه ی کشاورز در خصوص بد اقبالی، همدردی و دلسوزی کرد ، کشاورز از سر بی اعتنایی شانه ای بالا انداخت و گفت : " بد اقبالی ؟ خوش اقبالی ؟کسی چه می داند؟ "
یک هفته ی بعد ، اسب دوباره برگشت و این بار یک اسب ماده ی وحشی به همراهش بود. همسایه پیرمرد دوباره نزد او آمد و به او تبریک گفت که چقدر خوش اقبال است. پیرمرد در پاسخ گفت : " خوش اقبالی ؟ بد اقبالی ؟ کسی چه می داند؟ "
سپس وقتی پسر کشاورز تلاش کرد آن اسب وحشی را زین کند ، افتاد و پایش شکست . همه معتقد بودند که این بد اقبالی است ، ولی کشاورز فقط می گفت : " بد اقبالی ؟ خوش اقبالی ؟ کسی چه می داند ؟ "
یک هفته بعد آماده باش ارتش در دهکده اعلام شد و تمام مردان جوان را برای سربازی بردند. وقتی پسر کشاورز پیر را با پای شکسته دیدند، او را نبر دند. " خوش اقبالی ؟ بد اقبالی ؟ ".

هیچ نظری موجود نیست: